anti boy-part25
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, توسط sara

سارا:ررررررررررررررررررررررن چیکار کردی...نهههههه نههههههههه

نفرستش....

یه لبخند شیطانی زو و با یه لحن خاصی گفت:

اوه عزیزم دیر گفتی...فرستادم.....ودستشو از مچ گرفت و دنبال

خودش کشوندو برد طرف خیابون و یه تاکسی گرفت و ادرس داد و

تاکسی هم حرکت کرد....

سارا:کجا میریم؟؟؟

رن:یه جای خوب.....

سارا:خوب این یه جای خوب احیانا اسمی چیزی نداره....

رن:نه نداره....

سارا:این چه جایی که اسم نداره پس توصیفش کن....

رن:توصیف شدنی نیست....

سارا:هیییییییییییییییییی روزگار...گیر چه ادمایی افتادیم...حداقل

موبایلو بده....

رن:آ...آ..آ...

سارا:خو حوصلم سر داره میره...

دست کرد تو جیب موبارک و موبایله خودشو داد..(هه هه همون

گلکسیه)

سارا:خوب الان چه فرقی کرد...

رن:موبایل من شارژ پولی نداره . نمیتونی به کسی زنگ بزنی...

سارا:اها از اون لحاظ....

-------------------------------------------------------------

خوب حالا افکار پلید دونگهو:...

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه من چرا اینجوری شدم....

پس چرا جواب اس ام اس ام رو نمیده.....

ااااااااااااااااااااااااه چرا من الان حوصلم سر رفته...پس کی

مدرسشون تعطیل میشه!!

ااااااااااااااااااا اومدن!پس سارا کوش...حتما....

دونگهو:سلاااااااااااااااااااااااااام پس سارا کجاست...

زی زی:هیچی بز مارو یه ساعت الاف کرد بعد گفت نمیام خودتون

برید....

دونگهو:اها...هه حتما خسته این من میرم بای....

و به طرف سالن رقصشون رفت و یه گوشه کز کرد و به یه نقطه

خیره شد.....(اهووووووووووو.....اینم از دست رفت)

--------------------------------------------------------------

رن/سارا:

از تاکسی پیاده شدیم.....یه جنگل بود که با یه رود به دوقسمت

تقسیم میشد...

رن:باید رد شیم...

سارا:هاهاها مگه مغز خر خوردم من حوصله شنا کردن ندارم...

از کنار درختی که اونجا بود یه طناب نسبتا پوسیده ضخیم بیرون

اورد و به طرف من برگشت...

رن:با این....

سارا:هی رن دیوونه شدی!!این پوسیده.....

توجهی به حرفم نکرد و چند قدم عقب رفت و به طرف رود دوید

 و با پرش به سمته دیگه ی رود پرت شد...

رن:سارا بیا امنه....

منم کار رن رو تکرار کردم...و با پرش خودم رو به سمته دیگه رود

رسوندم و دقیقا هم با رن برخورد کردم...

سارا ورن:اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااخ....

رن: دستم....

سارا:پاااااااااااااااااااااااااااااام....رن ...رن...هوی....رن پاشو نصفه

بدنت رو پامه.....

رن:توهم نصفه بدنت رو دستمه(خودمم نمیدونم تو چه حالتی

هستن)

با  بدبختی از رو زمین بلند شدیم و لباسای همدیگرو تکوندیم..

سارا:خوب الان ما چرا اینجاییم...

رن:خو من وقتی 10 سالم بود با کمک بابام و دوستم اینجا یه

خونه درختی ساختیم..حالا بعد از 4سال دارم دوباره بهش سر

میزنم...با این تفاوت که تو ایندفعه باهامی...و هیچ راه فراری هم

نداری و امروز فقط باید به حرفا من گوش کنی....

سارا:هه هه چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟

رن:هیچی نگو و فقط بیااااااااااااااااااااااااااااااا....

خونه دختی:

رن:اااااااااااااااااااااااااااوه چقدر خاک گرفته...باید تمیزش کنیم....

سارا:اااااااااااااااااااااااوف....ادم نمیتونه نفس بکشه.....

رن:بدو باید دست به کار بشیم.....

سارا:هاهاهاها خندیدم من تو خونه هم کار نمیکنم...

رن:اینجا مجبوری.....بدوووووووووووووووووووووو

نیم ساعت بعد:

سارا:من یکی دیگه نمیتونم بیخیال....

رن:اااااااااااااااااااا یکم دیگه مونده...پاشو ....حداقل روکش وسایلا

رو بردار....

سارا:اگه اخریش باشه انجام میدم...

رن:پاشو اخریشه....

روکش وسایلارو برداشت و رو کاناپه کوچیک قهوه ای که زیر

پنجره بود لم دادم.....

بعد از مدتی رن هم اومد خودشو انداخت کنارم...

سارا:اینجا جا یه نفره....

رن:یکم مهربان باشو برو اون ور تر دوستانه بشینیم دوتا هم جا

میشه...میگماااااااااااااااا اگه ازواج کردیم...فک کنم باید نصفه

زندگیم بهت کار کردن رو یاد بدم...

سارا:هه هه هه  تو چقدر خیال بافی...کی گفته ما با هم ازدواج

میکنیم...من میخوام تا 50سالگیم مجرد بمونم(واقعا اینطوره )

رن:هه هه هه هه هه حالا میبینیم.....

سارا:رن هنوز خیلی مونده بیخی....بیا به شکممون فکر کنیم

چون من گشنمههههههههههههههههههه..

رن:تو کلا به غیر از شیکمت به چیزه دیگه ای فکر نمیکنی...

سارا:چون ارزش ندارن....

رن:حتی عشق...

سارا:عشق وجود نداره یه نوع وابستگیه..اما دوست داشتن

ادما یه چیز غریزیه که تو همه وجود داره....(نظریه خودمه)

رن:هه طرز فکرت باحاله...

سارا: میگما اگه بهم چیزی ندی نخورم... خونتو میمکم....

رن: میدونستی پیکاسو حالا حالا اینجاییم برا همین یه چی اورم

برا خوردن...باید اینجارو کمکم کنی رو دیواراش نقاشی کنم...

سارا:ننننننننننننننننننننننننننننه...نمیشه...ولی خوردنیه رو بده...

راستی اولین باره با یکی از لقبام صدام میزنی....(معلم ادبیاتم

بهم میگه پیکاسو.....)

-------------------------------------------------------

دونگهو:

اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه پس چرا گوشیشو جواب نمیده...

منننننننننننننننننننننننننن چچچچچچچچچچچچچچچم شده...

کوین:هوی چرا بلند بلند فکر میکنی...ساکت باش دارم کتاب

میخونم...

دونگهو:ااااااااااااااااه ساکت شو حوصلتو ندارم........ و از اتاق

بیرون رفت...

کوین:این چش بود؟؟؟؟؟؟؟

--------------------------------------------------------------

خونه انتی بوی...

کژال داشت با سارا  با موبایل حرف میزد:

کژال:هاهاهاها همونجا بمون نیا..خونه اینقدر ارومه..هممون

ارامش داریم...

سارا:اااااااااااااااااااای نامردا...

کژال:هه هه هه هه.....همونجا بمون کلبه درختی رو رنگ کن

پیکاسو جونم...

سارا:حالا من که فردا میام ارامشو بهتون نشون میدم.....

----------------------------------------------------------------

خونه درختی:

رن:هه این چه شبیت شد...

سارا:رن چی داری میکشی......؟؟؟؟

رن: این منم....اینم تویی....اینم خونمون.....

سارا:خدا شفات بده...

رن :امین......(هه هه هه خودشم میدونه دیوونس)

سارا: خوب این دیوار تموم شد.....اخیییییییییش..ساعت چنده...

رن:10....چه زود گذشت....بیا شام بخوریم...من از خونه غذا

اوردم......

سر میز شام:

سارا: این چیههههههههههههه؟چرا اینقدر کش میاد....

رن:تو بیا نودل بخور....

سارا:خوبه فکره منو کردی.....هه هه سوشی هم درست کردی

رن:از رستوران چینی دم دبیرستانتون خریدم....میخوای امتحان

کنی؟

سارا:قربون دستت یه بار تو قزاقستان خوردم برا هفت پشتم

بس بود(خیلی بدمزه بود....)

رن:هه اینا فرق دارن...

 


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت22:20---14 آذر 1391
کارام زیاد نشدن اگه زیاد شدن حتما نمایشگاه میزنمپاسخ:عالیه....اون وقت معروف میشی.....

شیدا
ساعت20:59---14 آذر 1391
رنگ روغنم 200 تومن براش اومدن ولی چهره زغال دونه50 تومن قیمت روزه من نمیگم معلمموم میگه پاستل ها چون بزرگن 100 به بالا هههههپاسخ:اهو خوش به حالت....میگما یه نمایشگاه بزن....

شیدا
ساعت20:03---14 آذر 1391
چه خوب مثل من هنرمندید من رنگ روغن کامل بلدم پاستل گچی 4 تاتابلو کارکردم زغال تادلت بخواد کارکردم وسفارش میگیرم تونقاشی تخیلی استعداد ندارم مداد رنگی زیاد کارکردم و عکس سوهیون روبازغال کارکردم ایلای با مداد وچند تا عکس کارتونی دیگه از یوکیس خیلی نقاشی دوست دارم...پاسخ:ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستم پس از من هنرمند تری...ما هنرمندا تو ایران هدر میشیم..هی هی کی هست که صدا مارو بشنوه....هی هی... حالا برا هر تابلوت چقدر میگیری؟؟؟؟؟؟؟ من از زمانی که تابلوهامو تو خیریه فروختم دیگه کار با سیاه قلم رو گذاشتم کنار....

شیدا
ساعت17:14---14 آذر 1391
نقاشی باچی رنگ روغنپاسخ:نه سیاه قلم...البته بیشتر نقاشی فانتزی و تخیلی و...میکنم.....
پاسخ:ههه هه با گلنار از دوم دبستان نقاشی میکردیم...اون رنگ روغنه...


شیدا
ساعت16:33---14 آذر 1391
هههههههه عالی بود میگم تو هم نقاشیت خوبهپاسخ: اری منم نقاش بیدم...معلم ادبیاتمون از وقتی نقاشیامو دید بهم میگه پیکاسو

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: